محل تبلیغات شما
کلاس اول که بودم  یه اقای حدادی داشتیم  مارا کتک زد ما هم از مدرسه فراری شدیم و از خونه به مقصد مدرسه خارج می شدیم ولی از باغ بند ها سر در می اوردم.(گریه) بعد دوباره معلم بچه ها را می فرستاد دنبالمان .می گفتندامده مدرسه می گفتند نه خلاصه این ور ان ور دنبالم می گشتند تا پیدام کنند . ان روز ها باغ وبند زیاد بود چند روزی کارم  ادامه داشت یه روز هم انداختنم عقب مزدا بردنم مدرسه  اقای حدادی گفت که مادر نمی دونم پسرت چه مشکلی داره که مدرسه نمیاد مادرم هم که دلش پر بود وهزارتا گرفتاری گفت نمی دونم این اقای حدادی کی هست بچه را زده  حالا اقای حدادی داشت م صحبت می کرد القصه فرار از مدرسه تمام شد هر وقت مدرسه می رفتم کسی کاری بهم نداشت اول می رفتم پای بخاری گرم می شدم برا معلم قصه تعریف میکردم بعد میرفتم سرمیزم اول ها که درسم خیلی خوب بود که معلم نمره نمیاد زیر صفر بودم بعد ها درسم خوب شد صد افرین می گرفتم .یاد باد اون روزگاران

خاطره من وپدرشهید مدافع حرم سید مهدی سادات(1)

یه کوچولوخاطره از جنس 22 بهمن

خاطره از دوران کودکی کلاس اول

مدرسه ,ها ,حدادی ,اقای ,اول ,هم ,اقای حدادی ,می رفتم ,از مدرسه ,مدرسه می ,نمی دونم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اسباب کشی ارزان