محل تبلیغات شما

داشتم توخیابون رد مشدم دیدم عکس شهید را سردرب یه ضایعات فروشی زدند نگاهی انداختم دیدم یه سید ی پشت میز نشسته دور برش هم شلوغه  همه هم اتباع چند مرتبه اومدم برم داخل روم نشد رفتم یه ده بیست روزی گذشت یه روز دل زدم به دریا رفتم داخل حالا دور بری اقا سید هم اتباع افغانی خودم معرفی کردم گفتم فرزند ازاده و جانبازم شما پدر شهید مدافع حرم اقا سید مهدی سادات هستید گفت بله گفتم اومدم  برای عرض تبریک وتسلیت دیدنی ما طول کشید اون روز گدشت بعد اون روز هر وقت جلوی محل کار اقا سید ردمی شدم ناخداگاه بایستی یه احوالی می گرفتم دست خودم نبود انگار یکی می گفت ادب کن بایست به احترام شهید به احترام پدر شهید وقتی خدمت اقا سید می رسیدم فکر می کردم خیلی وقت اقا سید ندیدم به خود که می امدم متوجه می شدم من روز قبلش اونجا بودم یه روز به سید گفتم ببخش ما را هروز مزاحمت مشم گفت نه اقا جان نظر لطف شماست جدم نگه دار باشه اجازه گرفتم هروقت خواستم به دید نی سید بروم
 

خاطره من وپدرشهید مدافع حرم سید مهدی سادات(1)

یه کوچولوخاطره از جنس 22 بهمن

خاطره از دوران کودکی کلاس اول

سید ,یه ,اقا ,روز ,شهید ,هم ,اقا سید ,سید مهدی ,به احترام ,مدافع حرم ,پدر شهید

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها